غدیر

ساخت وبلاگ

صبح "عید غدیر" در روزهای کودکی مان، پر از شادی بود.
با بالا آمدن آفتاب، کوبه فلزی درِ چوبی به صدا درمی آمد و همسایگان بهتر از جان، برای دیدار "بی بی"، از دالان کاهگلی می گذشتند و وارد حیاط می شدند.

مادر با گیسوانی بافته چونان آبشار بر دو سوی شانه که با چارقدی سبز آن ها را پوشانده بود، بر آستانه ی ایوان می ایستاد و میهمانان را یک به یک خوشآمد می گفت.

حوض شش ضلعی پر آب که عبارت، " ساخت استا صفر بنّا" بر دیواره ی جنوبی آن به شکلی برجسته نوشته شده بود، با تابیدن آفتاب صبحگاهی بر سطح آن می درخشید.

یک روز مانده به عید غدیر، آب حوض به سمت باغچه ها خالی می شد و تمیز کردن آن را به عهده می گرفتیم. 
و پاشوره و سطح بیرونی حوض را برق می انداختیم.

 با دست های کوچکمان، اهرم چدنی تلمبه را نفس زنان بالا و پایین می بردیم تا بتوانیم حوض را از عمق زمین، با آب زلال و گوارای چاه پر کنیم.
به نوبت، آنقدر با دسته ی تلمبه به هوا می پریدیم تا آب از یک سوی حوض به زمین می ریخت.

سر ریز شدن آب زلال از گوشه ی حوض، آبشخور پرندگانی می شد که بر روی شاخسار درختان، غزلخوانی می کردند و در خلوت حیاط، پروبال خود را در آن می شستند.

گل های شعمدانی در گلدان های سفالی کوچک و بزرگ، اطراف حوض را احاطه کرده بودند و بوی خوش گل ها، فضا را عطرآگین کرده بود.

بعد از خداحافظی همسایگان کوچه ی بن بست که جمعیت قابل توجهی هم بودند، فامیل و آشنایان از راه می رسیدند.

میهمان خانه، محل دیدار بود که صبح عید غدیر، زُلفی آن را پایین می انداختند و یکایک میهمان ها، روی پتوهایی که با پارچه ای سفید ملافه شده بودند، می نشستند و با چای شیرینی پذیرایی می شدند.

مراسم "برادر خواندگی و خواهر خواندگی"، از زیباترین آیین هایی بود که در این روز، با رفتن به خانه ی سادات انجام می شد.
دختران و پسرانی از فامیل و آشنایان، کنار هم می نشستند و دعای خاص آن روز خوانده می شد و تا پایان عمر، با همدیگر خواهر و برادر می شدند. 

از معدود عبارت های آن روزگاران در اینباره، جمله ای آهنگین به یادگار مانده است که از زبان پسرکان بازیگوش و به منظور پرهیز از دعواهای کودکانه تکرار می شد:

کُندِه نِگزِنگ دالِه سِن دَه، نَمَه با؟
داش، 
مَن سَنینَن قارداش!

(پشت کندوی شما چه چیزی هست؟
سنگ، 
من با تو برادر!)

دنیای کودکی بچه ها در آن روز، تداعی دیدارهای نوروزی بود و تکرار بازی های سرشار از جنب و جوش و تعقیب و گریز در بین باغچه های پر از گُل و سبزی و چرخیدن در اطراف حوض پر آب.

شادمانگی کودکانه، با گرفتن سکه ای نو و براق به عنوان عیدی، به اوج می رسید و خوردن نُقل و شیرینی، لذت بازی های گروهی را دوچندان می کرد.

(یاد و خاطره ی همه ی مادرانی که سر بر دامن پر مهر مادر زمین گذاشته اند، گرامی باد.)

ده سالگی وبلاگ بجنوردان...
ما را در سایت ده سالگی وبلاگ بجنوردان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bojnourdan بازدید : 139 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:53