کربلایی

ساخت وبلاگ

صدای اذانِ صبح موذن از پشت بام مسجد شیخ رجبعلی(حاج شیخ احمد) در حوالی دروازه‌قبله(میدان کارگر) هنوز اوج نگرفته بود، قفل کهنه‌ی حمام سراب را، مردی سحرخیز که از کوچه‌ی سبزیکاران پای پیاده تا بازار می‌آمد، باز می‌کرد و علاقمندان به استفاده‌ی از آب تمیز سحرگاهی، در زیر نور کم رنگ شمع‌ها، وارد خزینه می‌شدند.

لحظاتی بعد، پدربزرگی مهربان که از دل کویر و شهر بادگیرها به بجنورد آمده بود و همگی او را با لقب«کربلایی»، می‌شناختند، لت‌های چوبی دکان خود را، رو‌‌به‌روی حمام و مسجد می‌گشود و زیر پاتیل مسی‌اش را آتش می‌کرد.

مردی با طبعی آرام که در همیشه‌ی سال، ردایی بلند بر تن داشت و دستاری با نخ‌هایی به رنگ زرد طلایی بر سر می‌پیچید.
کربلایی، از انگشت‌شمار کاسبانی بود که اهالی مناطق مختلف شهر و کسبه‌ی دروازه قبله، او را با همین عنوان می‌شناختندش.

تنها مغازه‌ای که همراه با قهوه‌خانه‌ها، آبنبات‌سازها و کله‌پزی‌ها و نانوایی در آن ساعت از نیمه شب باز می‌شد، «فرنی فروشی» کربلایی بود.

دکانی کوچک با چند میز و صندلی چوبی مشهور به«لهستانی» که مشتاقان خوردن فرنی، عموماً بر لب جوی آب روان می‌نشستند تا برای رفتن به داخل مغازه، نوبت شود.

کاسه‌های چینی گل‌سرخ کوچکِ پر از فرنی که تکه‌ای قَیماق و پودر دارچین هم روی آن را تزیین کرده بود، همراه با قطعه‌ای نان تازه‌ی پیچی و یا تکه‌ای غاغ(قاق)، تنها خوراکی صبحگاهی مغازه‌ی کربلایی بود. 

تاریک روشن آسمان بود که اتوبوس‌های مسیر تهران به مشهد، مقابل مسجد می‌ایستادند.
لحظاتی بعد، مسافران خسته و خواب‌آلود، پس از پیاده شدن، با آب روان جوی آبی که سمت پای توپ می‌رفت، وضو می‌گرفتند و وارد مسجد می‌شدند.

همزمان، صدای آهنگین«شیر داغ، شیر داغِ» مردی در خلوت صبح آن روزها در دل بازار می‌پیچید که کنار ورودی مسجد، پاتیل و چراغی در پیاده‌رو گذاشته بود و با ملاقه، شیر را هم می‌زد و مسافران را دعوت به نوشیدن شیرداغ می‌کرد.
اتوبوس‌ها که به سمت «فلکه‌ی ثریّا» به راه می‌افتادند، مرد شیر فروش هم در پی جمع‌آوری بساطش بود. 

پاتیل فرنی به نیمه نرسیده بود، مشتریانی بقچه بغل و با لُپ‌های گُل‌انداخته با خارج شدن از حمام سراب، به سمت مغازه‌ی کربلایی می‌رفتند. 

طلیعه‌ی اولین تابش نور خورشید که آسمان را روشن می‌کرد، درشکه‌چی‌ها، کارگران ساختمانی و کارمندان پیاده و دوچرخه سوار، به نوبتِ خوردن فرنی می‌ایستادند تا دقایقی بعد، دانش‌آموزان جای آن‌ها را بر روی نیمکت‌های آبی رنگ و شیشه‌های بخار گرفته بگیرند.

برخی مادرها و مادربزرگ‌ها، از مشتریان هر صبح کربلایی بودند که برای اهالی منزل و یا نوه‌های خود، فرنی داغ را به خانه‌هایشان می‌بردند.

تا اواسط دهه‌ی 50، با داشتن5ریال و گاه کمتر، می‌شد میهمان صبحانه‌ی مفصلی در مغازه‌ی کربلایی بود که بسیاری، رفتن به آن‌جا را عادت کرده بودند.
حدفاصل دروازه‌قبله تا حمام سراب، چهار دهنه مغازه‌ی فرنی فروشی بود. یکی از اینان، همراه با فرنی، با «آش‌ مَستووَه» هم به عنوان نهار و عصرانه از مشتریان همیشگی‌اش پذیرایی می‌کرد.

اول صبح، آهنگ به هم خوردن استکان و نعلبکی‌ها در پاسماوری بزرگ و برنجی از قهوه‌خانه‌ی جنب حمام به گوش می‌رسید و دکان‌دار‌ها، مغازه‌هایشان را یکی پس از دیگری، می‌گشودند.
شاگرد قهوه‌چی‌ها هم از اطراف دروازه‌قبله تا حمام سراب، با سینی‌ مسی کنگره‌دار پر از چای داغ، روانه‌ی بازار می‌شدند تا کسبه‌ی سحرخیز و مشتریان آن‌ها را میهمان چای تازه‌دم کنند.

حلواپزها در تکاپوی تهیه‌ی هیزم زیر پاتیل بودند تا چند ساعت بعد بتوانند، کام مشتاقان به حلوای سنتی را، با پیچیدن در کاغذِ دفتر مشق‌ها، شیرین کنند.

بعضی روزها، هنوز ادارات و مدارس، شروع به کار نکرده بودند، کربلایی درِ شیشه‌ای پاتیل را به عنوان تمام شدن می‌گذاشت و مشتاقان خوردن فرنی در آن مغازه‌ی کوچک و تمیز، باید محل دیگری را انتخاب می‌کردند.
  
با درگذشت کربلایی، هزاران خاطره در ذهن مادران و پدران سحرخیز این شهر به یادگار ماند. زیرا با هر بار عبور از مقابل مغازه‌ی فرنی فروشی، روزهای خلوت صبحگاهی آن روزگاران در ذهن‌ها زنده می‌شود.

پی نوشت:
1/ کوچه‌ی سبزیکاران، واقع در ابتدای خیابان فردوسی.

2/ تا اواخر دهه‌ی 60، تعداد قهوه‌خانه‌های اطراف دروازه‌قبله تا حمام سراب، 12باب بود.

3/ غاغ
1 : (اِ) نانی است روغني که خشک می کنند (در تداول خراسان) کاک هم در قديم می گفته اند و در منتهی الارب بسيار اين کلمه آورده شده است...
(فرهنگ لغت دهخدا)

4/ثریا، اولین عنوان رسمی میدان شهید که بعدها، نام ششم بهمن به خود گرفت.

ده سالگی وبلاگ بجنوردان...
ما را در سایت ده سالگی وبلاگ بجنوردان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bojnourdan بازدید : 165 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 18:33