به مناسبت آغاز ماه محرم، در یکی از شبهای بین عید قربان و غدیر، عدهای از شهروندان برای برنامهریزی و پختن هلیم(حلیم) در حسینیهها گرد هم میآمدند.
پس از صرف شام، اهالی محله و سیاهپوشان هر یک مسئولیت تهیهی بخشهایی از این کار که ریشه در صدها سال پیش دارد را به عهده میگرفتند.
از جمله، آوردن هیزم به حسینیه، تهیهی نان مصرفی در ده شب پذیرایی با حلیم و هدیهی گوسفند به عنوان گوشت مصرفی که از بقیهی موارد پرهزینهتر بود.
با گذشت چند دهه و در دورهی پهلوی دوم، برخی از میهمانان، مبلغی را به شکل نقدی پرداخت میکردند که اسامی آنها در دفتر یادداشت، به ترتیب نشستن در کنار همدیگر ثبت میشد.
پس از برگزاری میهمانی، گردانندگان و متولیان حسینیهها، اقدام به خرید هیزم، یارمَه(بلغور گندم)، نخود، پیاز، گوسفند و دیگر لوازم مرتبط با پخت حلیم میکردند.
همه ساله، با آغاز ماه محرم، برخی خانوادهها تعدادی «بایْدَه»(جام مسی) از مسگریها به منظور هدیه به تکیهها خریداری میکردند.
گاه در مواردی این عبارت به سفارش خریدار با قلم فلزی روی بدنهی کاسههای مسی حک میشد.
برای مثال: «وقف نمود به حسینیهی کمیسری، از طرف خانوادهی ...»
در همین فاصله، گاه تعدادی از جامهای حسینیه که ظاهر آنها کم رنگ شده بود را به مسگریها میدادند تا دوباره سفید شوند.
غروب اولین شب محرم، بوی خوش حلیم و دود برخاسته از دودکشِ حلیمخانهها در هر کوی و محلهای به مشام رهگذران میرسید.
در عموم تکیهها، همزمان با پذیرایی از میهمانان، کاسههای حلیم را داخل سینیهای مسی میگذاشتند و افرادی با پای پیاده به نشانی همسایگان کوچههای اطراف و کسانی که کمک مالی به حسینیه کرده بودند، میبردند.
شیرینترین خاطرات کودکی، دیدن عنوان ظرفی پر از حلیم بود که به طور اتفاقی به دست نذر کنندهی آن میرسید.
تا اواخر دههی40، کمتر محلهای در بجنورد بود که تکیهای با اسم و رسم و قدیمی نداشته باشد.
حیاطهایی کاهگلی با اتاقهایی کوچک که بنای آنها با خشت خام و تیرچوبی گذاشته شده بود.
حلیمخانه، به طور معمول گوشهی ساختمان و یا ورودی حیاط بود و اتاقها به ترتیب به پدرها و پدربزرگها، جوانها و کودکان اختصاص داشت.
تفکیک سنی، قانون نانوشتهای در حسینیهها بود که کمتر کسی اعتراضی به آن داشت.
اتاق پدربزرگها، پر بود از سکوت و آرامش که قبل از خواندن روضهی مرسوم در شبهای محرم، تنها به وسیلهی قهوهچی پیر شکسته میشد.
مردانی که از نوجوانی پای سماور زغالی نشسته بودند و موهای سفیدشان، نشان از چندین دهه سابقهی چای ریختن در حسینیهها را داشت.
شبها
ی سرد زمستان، از عصر اجاق اتاقها را روشن میکردند و در لحظهی ورود، بوی خوش هیزم بود و دود چُپق و سیگار پدربزرگها که مقابل هر یک از آنها، زیرسیگاری بیضی شکلی از جنس برنج گذاشته بودند.
اتاق بچهها به دلیل تعداد زیاد، گاه بزرگترین و یا دو اتاق کنار هم بود.
ترتیب انداختن سفره به نحوی بود که پس از پدربزرگها و جوانها، نوبت بچهها میشد.
(ادامه دارد...)
ده سالگی وبلاگ بجنوردان...برچسب : نویسنده : bojnourdan بازدید : 201