مکتبهای آموزش قرآن به کودکان در بجنورد هنوز برپا بودند که اولین مدارس ابتدایی با شیوهای متفاوت در آموختن راهاندازی شدند.
آن هم در شرایطی که هنوز نظام اداریِ آموزش رسمی به کودکان سامانی نگرفته بود.
سال 1313، فعالان فرهنگی اولین گامها را برای تعیین وضعیت سالهای تحصیلی برداشتند و شش سال دورهی ابتدایی و شش سال دورهی دبیرستان مصوب شد.
اما مدتی زمان برد تا مدارس ابتدایی در بجنورد با وجود برخی مخالفتهای افراد سنتی، دانشآموزان را به خود جذب کنند.
روزگارانی که پسرها تا ششم ابتدایی در بجنورد تحصیل میکردند و برای ادامهی آن، جبراً راهی دیگر شهرها از جمله مشهد میشدند.
دورانی که بسیاری از دختران به دلیل برخی مخالفتهای خانواده، تا سالها از تحصیل بازماندند و از اول مهر با چشمی گریان، به تماشای برادران خود مینشستند که هر بامداد، به سوی مدرسهشان میرفتند.
آغاز مهر ماه هر سال در مدارس، کلاس اولیها بیشتر در تیررس چشم بقیهی دانشآموزان قرار داشتند.
بچههایی آرام و مغموم که یکّه و تنها در گوشهای از حیاط ایستاده بودند و بازیهای پرهیاهوی بقیه را تماشا میکردند.
مُشَمّا(کیسهی نایلون بدون دسته)، تنها وسیلهی حمل دفتر شطرنجی و یک عدد مداد کلاس اولیها و اکثر دانشآموزانی بود که برخی از آنها، دفتر و کتاب خود را با کش قیطان مهار میکردند.
چهرههایی عموماً مضطرب با سرهایی از ته تراشیده که هیچ شناختی از فضای مدرسه نداشتند.
مگر آنانی که پیشتر به عنوان«مستمع آزاد» پا به کلاس گذاشته بودند.
کفش و لباس بیشتر پسربچه ها، یک شماره بزرگتر از اندازهی معمول بود، چرا که پدرها باور داشتند کودکان به سرعت در مرحلهی رشد هستند و پس از چندی اندازهشان میشود!
در حالی که گاه پس از پوشیدن یک یا دو سال، کفش و لباس، پاره و مندرس میشدند و هیچ کدام اندازهی واقعی بر تن و پیکر کوچک بچهها نبودند.
رایجترین رسم، پوشاندن کفش و لباس خویشاوندانِ نزدیک به همدیگر بود که هیچ مقاومتی هم در اینباره وجود نداشت.
در صف ایستادن و کلاسبندی در اول ماه مهر، از قوانین اولین روز ورود به مدارس ابتدایی بود که همگی تبعیت میکردند.
میز و نیکمتهای چوبی و کهنهی دههی 40با ترسیم نقشهایی متفاوت بر روی آنها که میراثی به جا مانده از سالها پیش بود، پذیرای چهار دانشآموز میشد.
سالهای آغازینِ دههی40، دبستان سنایی در نبش اولین چهارراه کوچهی اخوان، محل تحصیل انبوهی از دانشآموزانی بود که از کوچههای ملکش، شترخانه و دروازهقبله و اطراف آن پا به صحن حیاطش میگذاشتند.
ساختمانی قدیمی با درو پنجرهی چوبی و دیوارهای کاهگلی که صحن حیاط، بیش از نیم متر از کف کوچه پایینتر بود.
حیاط مدرسه، خشت فرش بود و بشکهای از ورق سفید را به عنوان آبخوری دانشآموزان در گوشهای گذاشته بودند.
هنوز چند هفتهای از آغاز سال تحصیلی نمیگذشت که به ساختمان استیجاری دیگری نقل مکان کردیم.
دبستانی در کوچهی بهار و در همسایگی باغ مرحوم شریفان و از آخرین باغهای بجنورد که همگی آنها طی سالهای اخیر بر خاک فرو افتادند.
ساختمانی با سقف شیروانی و اتاقهایی روشن و با رنگ آمیزی زیبا. حوضی چند ضلعی در وسط حیاط و درختانی تناور که نشان از باغ بودن در سالها قبل داشت.
دبستان سنایی، به خاطر همسایگی با باغ، چهار فصلش همه آراستگی بود.
شکوفهی بهاری و برگهای سبزفام تابستانی و زیباییِ بینظیر پاییزی و خواب زمستانی درختان سر به فلک کشیده در زیر بارش برفهای پی در پی تا هنگام نوروز، این مدرسه را با بقیهی مدارس متفاوت کرده بود.
دو اهرم از جنس تسمهی فلزی با نام«گِل پاک کن» به دو سوی درِ ورودی کوبانده بودند که داخل شدن به مدرسه و کلاس با کفش گلی، عقوبتی در پی داشت.
مدیر و معاون مدرسه، مردانی مجرب بودند و دانشآموزان کلاس پنجم و ششم را که معلمهای خانم علاقهای به تنبیه آنها نداشتند، زحمتش را به جان میخریدند.
از مجموعهی پنج سال دوران ابتدایی در دبستان سنایی کوچهی بهار، سال چهارم، جزو تلخترین روزهای همهی دوران تحصیل بود.
ادامه دارد...
ده سالگی وبلاگ بجنوردان...برچسب : نویسنده : bojnourdan بازدید : 185